جک

جک

دیشب شوهرخالم رفته بود پمپ بنزین بنزین بزنه انقد صف طولانی بوده یادش رفته تو صفه ، وقتی راه باز شده خوشحال از اینکه از ترافیک فرار کرده گازشو گرفته رفته !

 .

 .

 روز تولد بابام با کلی ذوق و شوق یه ساعت مچی بهش کادو دادم برگشته میگه ممنونم پسر گلم ولی احتیاجی به این کارا نبود همین که سعی کنی تو زندگیت آدم باشی برای من با ارزش ترین هدیه س …


 ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺭﻭ ﺩﺭ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﯾﺎﺩﺩﺍشت ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﺳﺮﺕ ﮐﻼﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺍﺻﻠﯽ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯾﻪ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﻭ ﮐﻨﺪﻡ ﭘﺸﺘﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻟﻪ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ” ، ﻣﻨﻢ ﺣﺮﺻﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﯾﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ …

 ﺑﻌﺪ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺗﻮ ﻓﺮ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺮﺧﻮﺭﯼ ﻧﮑﻦ ﺑﺬﺍﺭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ”

 ﺧﺪﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺳﺮمو ﮐﺠﺎ ﺑﮑﻮﺑﻢ …


 

دوستم زنگ زده خونمون مادربزرگم گوشی رو برداشته و در حالیکه گوشی دم دهنشه از من میپرسه بگم هستی یا نیستی ؟

 من

 مادربزرگم همچنان منتظر جواب منه

 


 یه لشگر از فامیلامون حمله کردن خونمون ، هرچند دقیقه یه بار هم یه چیزیو بچه ها میزنن میشکونن …

 پسرخالم برگشته بهشون میگه بچه ها چیزایی که نمیشکنه رو الکی زمین نندازید !

 


 


 خواهرم واسم اس ام اس داده ش م خ د …

 هر کاری کردم نتونستم بخونم ؛ زنگ زدم میگم چی نوشتی ؟

 میگه واقعا متاسفم برات که نتونستی بخونیش ، نوشتم شام مهمونیم خونه داداش !

 فکر کنم باید ۳۷واحد کلاس رمزنگاری و رمزگشایی واسه ادامه زندگی با خانوادم پاس کنم …

 


 آقا ما یک فروند برادر داریم که با بالش کشتی میگیره شکست میخوره ، تازه بعضی وقتا مصدومم میشه … تازه بعد شکست خوردنشم باید یه دوره ریکاوری براش بزاری !

 در این حد حرفه ایه !!!

 


 یه بار با خانواده داییم رفته بودیم بیرون داییم پاش گرفت لبه جوب افتاد توی جوب … دختر دایی گودزیلام اومده میگه بابا بابا صدای قوطی در بیار ضایع نشی !

 ما : oO

 داییم : O-O

 قوطی

 


 یه بار رفته بودیم جایی مهمونی مبل چرمی داشتن ، پسر خالمم که ۱۰سالشه تشسته بود که یهو یه صدایی اومد همه خندشون گرفت ، اینم هول شد گفت به خدا من نبودم صندلی گ.و.زید بعد هم گریه کرد و گفت خودتون میگ.و.ز.ید میندازید گردن من و رفت تو اتاق و ما هم نفهمیدیم بالاخره کی بود

 

 


 

مامانم یه قابلمه جدید خریده بعد امروز به شوخی گفتم اگه توش خط بندازم چیکار میکنی ؟؟؟ برگشت گفت هیچی فقط یکی مثل همون خط میندازم رو صورتت …

 من

 روحیه عاطفی مادرانه

 لنگ و چاقو ضامن دار

 سازمان حمایت از کودمان بی سرپرست

 


 مامانم مدیر ساختمون شده از دیشب با بابام سرسنگینه !

 میگم چی شده ؟ میگه شارژو دیر به دیر میده !

 مامان جو زده ست داریم ؟

 


 داداشم اومد خونه دست کرد تو جیبش دید گوشیش نیست ، کیفشو گشت بازم پیدا نکرد ؛ گفت هزارتا صلوات نذر میکنم گوشیم پیدا بشه …

 خلاصه برگشت تو مسیری که اومده بود آخر سر رفته تو مغازه دیده اونجاست …

 برگشته خونه ، گفتم صلواتا رو بفرست !

 گفت : نه اگه گم شده بود میفرستادم ، اینو جا گذاشته بودم !

 


 سرما خوردم صدام گرفته و کلفت شده تا حرف میزنم بابام میزنه شبکه ی راز بقا و میگه تو حرف بزن احساس سینما ۳بعدی بهم دست بده !


 ویندوز کامپیوترم پریده بود خودمم خیلی کار داشتم ، به بابام گفتم فردا ببرش واسم ویندوز بریزن … برگشتم خونه دیدم بابام کل سیستمو از مانیتور گرفته تا موس رو برده شرکت تا براش ویندوز عوض کنن ، حتی کیبوردم برده بود !!!

 بعد بهش میگم چرا همه اینارو بردی ؟ میگه من تو همه کارام منظمم

 


 داداشم رفته سربازی ، وقتی رفته بوده معرفی ازش پرسیدن مشکل قضایی ندارین ؟ گفته نه به اون صورت ولی هرچی میخورم سیر نمیشم …


 

 سر سفره بودیم که صدای یه کامیون اومد ، یهو دیدیم مامانم زد زیر گریه و با هق هق گفت : شماها هیچوقت منو حمایت نکردین ، من میخواستم پایه یک بگیرم …

 آخه مادر من شما یازده سال طول کشید تا پایه ۲ گرفتی ؛ من توی ماشین آموزشگاه بزرگ شدم ! والااااا


 

پسر:واییی،چه دختر خوشگلی.اسمتون چیه؟

 

دختر:مدرسان شریف

 

پسر:چی؟

 

دختر:مدرسان شریف

 

پسر:واییییی کجایی هستی؟

 

دختر:مدرسان شریف

 

پسر:(در حال کوبیدن سر خود به دیوار)شماره ات چنده؟

 

دختر:بیست و نه دو تا شیش.

 

.

 

.

 

.

 

به کافه چی گفتم:همان همیشگی.

 

نگاه سنگینش را به من انداخت و گفت:

 

زر نزن بابا اینجا تازه یه هفته است افتتاح شده!

 

.

 

.

 

.

 

بچه:چرا عروس تو روز عروسیش لباس سفید می پوشه؟

 

مادر:چون بهترین خاطره ی زندگیشه.

 

بچه‌:پس چرا داماد لباس مشکی می پوشه؟

مادر:خفه شو برو تو اتاقت.

 


 

 

کارمند گفت:آقای رئیس ، برام مشکلی پیش آمد. 

رویس گفت : چه مشکلی؟

کارمندگفت:آقای رئیس، امروز صبح موقع مسواک زدن، چون عجله داشتم خمیر دندان زیادی روی مسواک گذاشتم و

حدود یک ساعت طول کشید کهخمیردندان اضافی رابرگردونم توبی لوله ی خمیر دندان.

.

.

.

2dayjok.ir

.

.

.

دونفر با یکدیگر صحبت می کردند.

 اولی گفت: من خیلی دویده ام تا به این ثروت رسیده ام 

دومی گفت : خبر دارم که چقدر از دست صاحب خانه ها فرار کرده ای.

.

.

.

2dayjok.ir

.

.

.

به ابلهی گفتند: شنیده ام تازگی ها عاقل شده ای ابله که دلخور شده بود گفت:مردم شایعه زیاذ می گویند

.

.

.

2dayjok.ir

.

.

.

در یک مسابقه ی کشتی که مخصوص گربه ها بود، یک گربه ی ضعیف و لاغر، 

تمام حریفان خود را شکست داده و به مر حله ی فینال رسید. در فینال هم همان گربه، 

یک گربه، یک گربه ی بسیار قوی را شکست داده و قهرمان شد. 

خبرنگاران از گربه ی قهرمان پرسیدند:رمز موفقیت شما چه بوده؟

گربه ی لاغر در پاسخ گفت بشوژه پدر اعتیاد، من ببرم!

.

.

.

2dayjok.ir

.

.

.

زن و شوهر فقیری صاحب فرزند شدند مرد رو به زن گفت:ببین پسرمان چقد آینده بین است.

زن گفت: تو از کجا می دانی که او آینده اش را می داند . مرد در جواب گفت:

از آنجا که از صبح تا شب وشب تا صبح مشغول شیون و گریه کردن است.

 

 

 

 

حالا دیگه من نمی دونم اگه خوشتون اومد بگید اومد که من این مجموعه رو ادامه بدم

دقت داشته باشید در مجموعه اصلی هر بخش داری 10 جک است 

دیگه به بزرگی خودتون ببخشید، حال نداشتم 10 تا جک بنویسم

 

 

 


[ چهار شنبه 4 / 6 / 1387برچسب:جک,جدید,ضدحال,سرکاری,باحال,joke, ] [ 16:58 ] [ sam ]
[ ]